| ||
چای را که ریخت توی لیوان فرصت نکرد آب جوش را از سماور طلایی کنج آشپز خانه به آن اضافه کند؛ دینگ دینگ! مادر رو به آسمان کرد و گفت: خدا به خیر کند. این همه آدم توی این شهر بزرگ اسیر چه اژدهایی شدند... سینی چای را ورداشتم و سه تا چای ریختم. به شوخی به خواهرم گفتم: اگر طوفان تو را با خود میبرد من چه خاکی بر سرم می ریختم!؟ مادر به سمت تلویزیون رفت ولی سیگنالی دریافت نمیشد.
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
||
.: طراحی قالب وبلاگ : قالبفا :. |